بر اساس عقیدهی هگل، اگر نگاهی گذرا به تاریخ هنر بیاندازیم همواره در سراسر آن روح حاکمی در دورههای مختلف تاریخی شاهدیم. تاثرات مذهبی در هنر قرون وسطی، انسانمداری هنر رنسانس، اندیشههای نوگرایانهی عصر روشنگری، احساسگرایی رمانتیسیسم و… همه و همه گواهی بر اثرگذاری روح حاکم دورههای مختلف تاریخی بر هنر است. البته پر واضح است که این روح زمانه، خود از شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن دوران منتج میشود. این تفکر بعدها توسط مارکوزه و هورکهایمر به شکل دیگری نقد و بیان شد. به بیان مارکوزه فقط در جامعهی یکدست است که هنر، بازتاب رویکرد اخلاق اجتماعی (روح زمانه) است. به این اعتبار در جامعهی مدرن این روزگار که دارای لایههای طبقاتی متفاوتی است اثر هنری نمیتواند بیانگر امر کلی یا ایدهی اخلاقی جامعه (روح زمانه) باشد. بنابراین هنرمند این دوره تنها میتواند قطعاتی از فرهنگ را در کارش متجلی کند. لیوتار نیز در بیانیهی پسامدرنیسم، دورهی بعد از مدرنیسم را عصر پایان «روایتهای کبیر» و آغاز خردهروایتها توصیف میکند. چرخش از روایت های کبیر به خرده روایت ها خود نیز گواهی بر لایههای متفاوت اجتماعی، فرهنگی و هنری در جوامع مختلف است.
در این میان اما نکتهای که توجه را به خود جلب میکند و آغاز و پایانی دیگر برای دورهی بعد را مشخص میسازد، نیاز به تغییر در ساختار مرسوم هنر است. به عبارتی همیشه نیازی درونی برای تحول و دگرگونی فرم، در رشتههای مختلف هنری وجود داشته، که فراز و نشیبهای تاریخ آن را رقم زده است.
دیالکتیک هگلی با اشاره به اینکه، «هر چیز در جهان، واجد اضداد است» به تبیین این موضوع میپردازد و تا آنجا پیش میرود که از ترکیب تز و آنتی تز، سنتز و یا شق جدیدی به وجود میآید. برای مثال اندیشه ای که مقابل اندیشهی دیگر ایستادگی میکند باعث به وجود آمدن رویکرد جدیدی در آن میشود و این خود درآمدیست بر ظهور اندیشه ای تازه. بنابراین این مسیر به طریقی نامتناهی و بی وقفه تداوم پیدا میکند. این موضوع را در هنر-به مثابه شکلی از اندیشه- به وضوح شاهدیم. غور در تاریخ به روشنی به ما نشان میدهد انسان همواره به دنبال تغییر در روشهای بیان متداول در شاخههای مختلف هنر است. به این اعتبار ایستادگی در برابر جریان رایج هنری آغازگر منش جدیدی در هنر است که با جریانهای گذشته تاحدی متمایز است.
آنتی تز، تغییر، مخالفت، انقلاب، نو همه واژگانی هستند که به نوعی مسیر تاریخی هنر را شکل داده و سامان بخشیدهاند. اما همانطور که میدانیم اینها در هنرهای مختلف هم ترقی و هم از طرفی انحراف و انحطاط را نیز در سیر تاریخیاش موجب شدهاند.
بدینسان دوره های متفاوت در تاریخ هنر را نیازی درونی به تغییر و دگرگونی شکل داده یا شاید دوره های مختلف تاریخی باعث به وجود آمدن نیازی برای تغییر شده است. در هر دو صورت اگر به آفرینش هنری میپردازید و نیاز به ایجاد دگرگونی میکنید پرسشی پدید میآید: تغییر در چه جهتی باید انجام شود که نتیجه را به سمت ترقی سوق دهد.
به قول میلان کوندرا ما هر وقت به گذشته نگاه میکنیم به روشنی میتوانیم عملکرد پیشینیانمان را بررسی کنیم و آنان را در بوتهی نقد و قضاوت قرار دهیم. اما هنگامی که خود به آفرینش هنری میپردازیم نمیتوانیم ارزیابی درستی از شرایط پیش روی خود داشته باشیم تا با شناخت حاصل از آن در راستای نحوهی عمل خود در آفرینش، منشی استوار و قابل اتکا را شکل دهیم. به عبارتی به جلو نگاه میکنیم و میبینیم مهی غلیظ مارا فرا گرفته که دید و در نتیجه عملکرد ما را تا حد زیادی مبهم و تار میکند. این در حالی است که وقتی به پشت سر خود برمیگردی و نگاه میاندازی منظرهای بدون مه را مشاهده میکنی که تصاویر گذشتگان را میتوان در آن واضح دید. به بیان کوندرا «شک و تردید، امری یکسره طبیعی است؛ آدمی هرگز از آنچه باید بخواهد آگاهی ندارد، زیرا زندگی یک بار بیش نیست و نمیتوان آن را با زندگیهای گذشته مقایسه و یا در آینده درست کرد».
با این توضیح پیدا کردن مسیری قابل اتکا در آفرینش هنری کاریست بسیار پیچیده و تا حد زیادی شک برانگیز. اما از طرفی نیز نمیتوان بیکار نشست و به شکوه پرداخت. نکتهی قابل توجه این است که، ما در مه ماندهایم و نمیتوانیم به عقب برگردیم و تنها راه، ادامهی مسیر نامعلوم است. به این تعبیر برای پیدا کردن جای پای متقن در ادامهی مسیر، ناچاریم به پشت سر نگاه بیاندازیم و پس از بررسی شرایط موجود مناسب ترین تصميم را در برداشتن گام بعدی اتخاذ کنیم. در نهایت با بررسی موشکافانه در این جستارها میتوانیم در مسیری قابل اتکاتر گام برداریم.
در امتداد با آنچه شرح داده شد و برای پیدا کردن راه حل برای برون رفت از شرایط فعلی، چند پرسش شکل میگیرد که ابتدا باید بدانها پاسخ داد
اینکه:
1. چه کاستیهایی مولد نقاط ضعف هنر کنونی است که نیاز به مرتفع شدن دارد؟
2. آیا پاسخ هایی- در تئوری و عمل- بدان داده شده است؟
3. نقاط ضعف و قوت این پاسخها یا جریان متضاد چه بوده است؟
پاسخ به پرسش نخست خود مسألهی دیگری را پیش میکشد به این ترتیب که تشخیص نقاط ضعف جنبهای سلیقهای و شخصی به خود میگیرد که خود آبستن و شالودهی اختلاف نظرهای مختلف در این راستا است.
به هر حال باید گفت که نوشتار پیش رو مبین نظرات نگارنده آن است و اصراری بر جامعیت آراء در آن نیست.
به عقیدهی نگارنده مواردی مانند: عدم وضوح در استفاده از فرم مشخص، به عنوان یکی از مهمترین عوامل معنا بخشی به اثر در آثار ساخته شده در موسیقی ایرانی، کم بهرگی از تمامی پتانسیل بالقوه ریتم و متر در ساختار موسیقی ایرانی، ابهام در موضوع چندصدایی و در ارتباط با آن مسألهی ارکستراسیون، در نظر نگرفتن عنصر دینامیک و اثربخشی آن در مقولات مختلف اجرا، عدم تثبیت فواصل در سازهای ایرانی، مدون نبودن روشهای مختلف آهنگسازی، ناکافی بودن تسلط مجریان موسیقی به موارد اصول اجرا، ایرادهای ساختاری و ساختمانی سازهای موسیقی ایرانی و متناسب نبودن آنها برای اجرای رپرتواری متفاوت از رپرتوار همیشگی و موارد بیشمار دیگری که میتوان از آن نام برد همه مولد ناکارآمدی جریان رایج موسیقی ایرانی در دوران ماست.
در سدهی اخیر شاهد تلاشها و رویکردهای مختلفی برای برونرفت از کاستیهای یاد شده در موسیقی ایرانی بودهایم. پیشنهادهای چندصدایی توسط آهنگسازان مختلف ایرانی، تلاش برای تغییرات در ساختار سازهای ایرانی و ابداع سازهای جدید، نگارش کتب در حوزهی علوم آهنگسازی از جمله سازشناسی، هارمونی، شیوههای آفرینش و…، اجرای رپرتوار و بازسازی تکنیکهای موسیقی قدیم ایران، تلاش برای مدون کردن و توضیحات موارد تئوریک موسیقی ایرانی نشان دهندهی تلاش و تمایل موسیقیدانان ایرانی برای خروج از وضعیت رایج و تکراری است-لازم به توضیح است که شرح و بررسی نکات قوت و ضعف راهکارهای ذکر شده موضوع این بحث نیست.
به هر روی، به طور خلاصه اثر پیش رو –نامهای به دوست و گفتی که باد مرده است– با غور در موارد یاد شده و در جهت تلاش برای پاسخ به کاستیهای پیشتر یاد شده (فرم، چندصدایی،دینامیک، موزیکالیته و…) نه به عنوان و با ادعای گونهای جدید، که مخالف و متفاوت با جریان مرسوم شکل گرفته و ساخته شده است.
پیشتر گفتیم که وضعیت هنرمند معاصر به تعبیر کوندرا شرایط انسانی است که در مه مانده و برای ادامهی مسیر، جای پای متقن میجوید. به این تعبیر علاوه بر تلاش برای چارهجویی و پاسخ به موارد مذکور همواره در ساختن و ضبط این مجموعه سراسر به روند کار شک و تردید داشتهام و داوری در باب درستی یا نادرستی آن را به تاریخ وامیگذارم.
امیرحسین نجفی بهار 1400